leee

هر آن چیزی که صید می کنم

leee

هر آن چیزی که صید می کنم

دیروز

که توی اتوبوس نشسته بودم و چند ایستگاه مانده بود تا برسم به مقصد.

دختر جوانی از اتوبوس پیاده شد.

جلو آمد تا بلیط را به دست راننده بدهد.

پسر جوانی سوار بر موتور از کنارش ویراژ داد و عبور کرد و نگاهی به چهره دختر انداخت.

دوست او هم با موتور دیگری آمد ویراژی بدهد که جلوی دختر به زمین خورد.

نتوانست موتور را صاف کند.

دختر بین اتوبوس و موتور گیر کرده بود.

به زحمت موتور را برداشت .

دختر از کنارش با عجله عبور کرد.

راننده اتوبوس حرکت نکرد.

به چهره پسر جوان نگاه کرد و گفت : چی دیدی که هول کردی ؟

پسر جوابی نداد. به راننده و اتوبوس نگاهی کرد و رفت....